برای دخترم باران

بدون عنوان

وای دخترم باران تو نمی دونی این روزا چقدر برای مامان سخت میگذره؛ به هیچ کاری نمی رسم حتی تکون خوردن هم برام سخت شده روزا هم که هوا سرد و ابریه و گاهی هم بارونیه؛  منم که عادت به خونه نشینی ندارم همش حس میکنم تو قفس گیر کردم؛ بیچاره بابایی هم شبا که خسته از سر کار برمیگرده تازه با من میاد بیرون پیاده روی کنیم... خلاصه اینکه سخت ترین هفته هاست؛ خدا کنه تا وقتی تو اومدی بغل مامان اینقدر انرژی برام مونده باشه که از دختر کوچولوم خوب پذیرایی کنم...
21 آبان 1394

دختری خواهم داشت...

  یک روز دختری خواهم داشت شبیه خودم با چشمهایی که همه ی دنیا را زیبا میبیند عاشقانه زندگی میکند ... تنفر برایش بی معناست... مهربانی را یادش می دهم... اعتماد را هم... یادش می دهم همه دنیایش را با مادرش قسمت کند، حتی خطاهایش را آن وقت هیچ وقت تنها نمی ماند نمی گویم دخترم بترس از مردها می گویم بترس از گرگها مردها که گرگ نیستند... پدرت فرشته ای است که روزی نگذاشت تنها بمانم.... روزی دختری خواهم داشت شبیه خودم اما بسیار قوی تر بسیار بخشنده تر بسیار مهربان تر ...
19 آبان 1394

عکس های سیسمونی

دختر نازم مامان خیلی وقته که وسایل اومدنت رو با جون و دل آماده کرده؛ امروز میخوام چندتا عکس از سیسمونی بذارم؛ اما بخاطر بیماری خاله جان نتونستم عکسای کامل تری بذارم ایشاله سر فرصت... عکس ها در ادامه مطلب.... ...
10 آبان 1394

بدون عنوان

اگر تو نبودی، باران ها همه دلگیر می شدند و هیچ مادری عاشقانه زیر باران ها، بی چتر لبخند نمی زد... امروز اولین باران پاییزی امسال بارید؛ و من هر لحظه اش بی تاب دیدن تو بودم باران دختر پاییزی من؛ دوست دارم عزیزم
10 آبان 1394

عکس اولین سونو گرافی

دخترم به خودت افتخار کن عزیزم تو میوه عشقی... این عکس سونو 20 هفتگی توست؛ دخترم حتما تو این روز صدای بابایی رو حس کردی که چقدر خوش حال از دیدن عکس زیبای تو بود؛ و حتما صدای ضربان قلب منو شنیدی که چه بی تاب میزد و از اون روز همون قدر داره تند میزنه و تا زمانی که بیای تو بغلم اروم نمیشه... منو بابایی از دکتر خواهش کردیم چند بار بادقت همه چی رو بررسی کنه و من دراین مدت همش داشتم دعا میکردم که خدا دخترم رو صحیح و سالم بفرسته پیشمون....منتظر دیدن روی ماهتم دخترم ...
7 آبان 1394

مادر

عا قبت در یک شب از شبهای دور کودک من پا به دنیا می نهد آن زمان بر من خدای مهربان نام شورانگیز مادر می نهد آن زمان طفل قشنگم بی خیال در میان بسترش خوابیده است بوی او چون عطر پاک یاس ها در مشام جان من پیچیده است آن زمان دیگر وجودم مو به مو بسته با هستی طفلم می شود آن زمان در هر رگ من جای خون ... مهر او در تار و پودم می شود میفشارم پیکرش را در برم گویمش چشمان خود را باز کن همچو عشق پاک من جاوید باش در کنارم زندگی آغاز کن می گشاید نور چشمم دیدگان ... بوسه ها از مهر بر رویش زنم همچو عشق پاك من جاويد باشدر كنارم زندگي آغاز كن عاقبت در یک شب از شبهای دور کودک من پا به دنیا می ن...
7 آبان 1394

بدون عنوان

دخترکم این روزا همش نگرانم نکنه عجله کنی و زودتر بخوای بیای بغل مامان... دکترم گفت تو خیلی ریزه میزه و کوچولویی؛ هر چند من خیلی دلم میخواد بتونم ببوسمت عسلم ولی امیدوارم به موقع و سالم بیای پیشم واسه همین همش دارم استراحت میکنم که تو هر روز تپل تر و مخملی تر بشی دخترم... دوست دارم
4 آبان 1394
1